قدم اول

    سالهای دور زندگیمو بخاطر میارم البته دوری که میگم واقعا" به اندازه شاید یک چشم بهم زدن باشه انگار که در خواب بودم و امروز صبح بیدار شدم بهر حال سال 1344 یعنی در سالی که فقط 6 سال داشتم و در باغ 15 هکتاری چومار سرا در شهر رشت جایی که پدرم  بعد از گرفتن دیپلم  در بنگاه جنگلهای آن دوره (منابع طبیعی فعلی)یکی از فارغ التحصیل های مدرسه عالی جنگل بود و این باغ برای کارهای تحقیقاتی جنگل به او سپرده شده بود. بهترین سالهای زندگیم که در کنار خواهرم گلی و مادرم افسر با دوچرخه قرمز رالی خودم وسه چرخه سفید رالی خواهرم تمامی جنگل با آن درختان بلوط/راش/زبان گنجشک وسروهای خرمایی و... سر به فلک کشیده را با بوی خاک وعلف های آغشته به بوی باران دور میزدیم و آواز امید به آینده را میخواندیم.

روز های جمعه با آفتابی که گاه از میان ابرها ساختمان قرمز رنگ محل زندگیمان را روشنایی گرمی میبخشید بعد از بیداری از خواب با مالیدن چشمهایم  با نیم نگاهی از لای پرده پنجره اطاق پدر را در حیاط منزل میدیدم که با پایه چوبی نقاشی اش از صبح خیلی زود ساعتها قبل از بیداری من به کشیدن تصاویری از مناظر یک کلبه چوبی که روی آن را کلش های برنج پوشانده بود و مرغ و خروسهایی که جوجه هایشان را در جلوی حیاط آن هدایت میکردند میپرداخت و گاها با دوربین زورکی4 ساخت روسیه اش که شاید بهترین ان دوره بود به شکار نور میرفت و طبیعت دست نخورده و بکر نهالستان را به تصویر میکشید(سایه ها/برجستگی ها/زاویه های تیزی که از لبه ساختمان و درختان با تابش نور عبور کرده و توسط نور سایه روشن ایجاد میکرد/انعکاس بخشی از عمارت و درختان در حوض جلوی آن/و رنگهای حاصل از طیف های مختلف نور بسته به زمانهای مختلف عکاسی که گاها احساس سردی وگاها گرمی را القا میکردند/و...). از آنجا بود که هم دلباخته عکاسی شدم وهم کمی نقاشی را از پدر اموختم و این شد سر اغازی برای ادامه عکاسی اما بصورت کودکانه وبی هدف ونه بطورمستمر و...

قیمت نو بین 40 تا 100 دلار امریکا(وضعیت A/B/C/D که بعدا برای تک تکشان توضیح خواهم داد) بستگی به وضعیت ظاهری و عملکرد دوربین متفاوت خواهد بود.

این مثل همون دوربینی هست که بابام باهاش عکس میگرفت (zorki4 با قطع فیلم36 میلیمتری ولنز 50 میلیمتری وگشادی روزنه2 که پدرم بیشتر بااسلایدرنگی کار میکردیا نگاتیو سیاه وسفیدکه همه انها هنوز موجودند)این یک دوربین با دید غیر مسقیم (rangefinder)محسوب میشه که بعدا سر فرصت از خصوصیاتش  برایتان توضیح میدم.

 پدرم این دوربین را در سال 1356 به شوهر خاله ام هدیه میدهد وفعلا در موزه کوچک من موجود نیست ولی در اولین فرصت امیدوارم یکی از ان را تهیه کنم.فعلا که شدیدا در بحران مالی بسر میبرم.


قبل از 6 سالگیم

.

گرمی تابستان  با سلام پاییز سفری نو آغاز کرده و مهر یا میزان که نشانه اعتدال ومیانگی سال است را دوباره برای تغییر روح و روان طبیعت به ارمغان می آورد تا همه مخلوقات این خالق لایتناهی در مسیر نظام او قرار گیرند  تمامی موجودات زمینی و آسمانی میدانند بجز آدم که اشرف همه آنهاست که از همان ابتدا سعی بر بی نظمی ومداخله در امور دنیوی دارد و در هر چیزی که خود وگروهی که به قول امروزی ها به تعامل میرسند در هر چیزی دخالت کرده و موجبات بی نظمی را بر اساس مقاصد و منافع خود بردیگران تحمیل کرده و بر زبان بسته های طبیعت هم دستی رسانده و آنهارا هم بیخانمان کرده اند خوب سالها پیش چنین میاندیشیدم که شاید اگر اوضاع را میدانستم از خالقم عاجزانه درخواست میکردم که مرا هر چیز دیگری بیافریند بجز اشرف مخلوقات که اینچنین نبینم که چه بر روزگارم میگذرد هر چند که امروز دیگر آنگونه نمی اندیشم و به این تعقل رسیده ام که خالق باید مرا میافرید چون اینگونه سرنوشتم را رقم زد که تمامی تجربیات تلخ و شیرین را ایچنین آسان (چنانکه برای یک نسل قبل از من اطلاع رسانی بسادگی امروز نبود)بگوش دیگران برسانم تا شاید درسی برای بهتر زیستی همنوعانم باشد.ضمن اینکه در همین روند وبا ترسیم زنگیم حس عکاسی و گرفتن عکس را نیز القا کرده باشم واین شماهستید که باید قضاوت کنید وخوب و بد آن را تفکیک و در زندگیتان بکار گیرید زیرا عکس یعنی همان لحظه ای که دکمه خلاص دوربین را برای یادمان گذران زندگی در هرزمان و مکانی که میشد باشد بچکانی و این حس رابارها وبارها با نگاه کردن دوباره به عکسها زنده کنی حتی اگر عکسی محو و معوج باشد.   

از موضوع اصلی کمی دور شدم بگذریم - امروز 16 مهر ماه 1338 است و پدر برای کسب در آمد در سیاهکل گیلان مشغول مبارزه با قاچاقچیان درختان زبان بسته جنگلی است و مادر در تهران نزد پدر بزرگم علی اکبر عامری و مادر بزرگم تاجماه رضوی ابراهیمی در خانه استیجاری پدر بزرگ واقع در یکی از کوچه های سلسبیل بسر میبرد و خود را برای بدنیا آوردن من آماده میکند نیمه شب گذشته است که من برای ورود به این دنیای بیکران آماده میشوم و با لگد های متوالی اعلام ورود میکنم هیچ چیزی را از درون بخاطر ندارم ولی از زبان مادر که ماجرا را برایم تعریف کرده نقل میکنم همین که ساعت حدود 10 صبح به بیمارستان پویا واقع در خیابان استخر سابق(نام فعلی آن را نمیدانم)انتقال و در حدود ساعت 5/30 بعد از ظهر بدنیا میایم مادر بزرگ در گوشم اذان میگوید وبا آرامش در آغوش مادر بخواب میروم .(پدر در آنجا نبود چون اگر بود حتما" از بعضی از وقایع اتفاق افتاده زمان و مکان عکس میگرفت).پس داشتن یک ایده و هدف برای گرفتن عکس میتواند ما را برای  ثبت لحظات بهتر آماده سازد.

خبر ورود کودکی از قول مادر زیبا با چشمان و موهای مشکی و لب ودهانی کوچک و مینیاتوری سریع به همه فامیل میرسد که افسر (نام مادرم)هم زاییده یک پسر خوب اولین نوه عباس عامری ثانی و سیمیندخت اطبا نفیسی (خانواده پدری)و پنجمین نوه علی اکبر عامری و تاجماه رضوی (خانواده مادری) بدنیا آمده و همه فامیل خوشحال هستند بخصوص خانواده پدری که نوه اول و آنهم پسر را خدا داده .لازم بذکر است که پدر و مادرم دختر عمو و پسر عمو هستند

از بدنیا آمدن تا 3سالگی

از ورود به این دنیا تا 3سالگی